جای تو خالی


مدتی طولانی با هم بودیم. همه جا، شب و روز. در شادی و غم. او همه اسرار زندگیم را می‏داند. همه چیز را به او گفته‏ام. گاهی هم حرفهایم را برایش نوشته‏ام. همه چیز.
اما امروز... هرچه میگردم، اثری از او نیست. جایش بدجوری خالیست. میخواهم دوباره با دستانم لمسش کنم. صورتم را بگذارم روی صورتش و آرام با او سخن بگویم.
امروز، اینجا نیست.کسی چه می داند! شاید به رازهای یک غریبه گوش میدهد و دستهای آن غریبه بدنش را لمس میکند.
ولی... من، به او برمیگردم! زودتر از آنکه او به من برگردد.
« دیشب، گوشی موبایلم را گم کردم »

۶ نظر:

راهنمایی :
می توانید با انتخاب گزینه " نام/آدرس اینترنتی " نظر خود را منتشر کنید.
اگر آدرس اینترنتی ندارید، جایش را خالی بگذارید.
اگر هم آدرس اینترنتی و هم نام ندارید، گزینه ناشناس را انتخاب کنید.